شنبه 92 بهمن 26 , ساعت 9:56 عصر
زانوانش را بغل کرده بود ونشسته بود
به امید نوری که از پشت پنجره ی زندان به داخل بتابد..
همه ی زندانیان همینگونه ....با چشمانی که مدت هاست نور امید در آن به کورسویی تبدیل شده...
به زمین سرد زندان چشم دوخته اند...
آنها مدت هاست منتظرند و فقط منتظرند......فقط
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن1:گر مرد رهی میان خون باید رفت
وزپای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه وهیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون بایدرفت
پ.ن2:.........خودت مطلبو بگیر
نوشته شده توسط فائزه | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ