سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا دانشمند باش و یا دانشجو و مبادا که بازیگوش و لذت جو باشی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 93 خرداد 10 , ساعت 4:28 عصر

"این جا گرد بادی تمام تبسم بهار را در خود فرو برده است 

این جا بدبختی مدت هاست خوشبختی را هضم کرده

این جا تمام گلدان ها خشک شده اند

این جا بهار رنگ ورو رفته است

این جا دل ها غبار گرفته است

این جا خنده ها خشکیده اند "

 

 

تمام این ها عصاره ی اندیشه های کودکانه اش بودند

              اندیشه هایی که مدام مغزش را می گزیدند ..

تمام لذت کودکی اش را  آن سیاهی ناخوانده و آن فقر ناخواسته در خود حل کرده بود

از کودکی با آغوش درد ورنج آشنا شده بود

زندگی اش همواره معادله ای بود با

                               مجهول آسودگی و خوشبختی

آسودگی را حتی در خواب های تکه تکه شده اش هم نمی یافت

روز او باهراس آغاز می شد نه با خورشید

 هراس از اتفاقات ناخوانده ی روز جدید

هراس از نگاه های غریب وبی تفاوت مردم رهگذر

هراس از خنده ی تمسخر آمیز یکی از همکلاسی هایش

هراس از نفروختن بسته های آدامس

هراس از خودفروشی خواهرش برای یک لقمه نان

هراس از فریاد های گوشخراش مادر زیر لگد های پدرش

 

جایی در زندگی اش نبود که بدبختی شراره هایش را برآن نفرستاده باشد

 

او هرروز برای فروش بسته های آدامسش التماس می کرد

اما

هیچکس نمی فهمید این التماس ها زخم خورده اند

هیچکس تراوش درد از چهره ی بی لبخند کودک را نمی دید

همه فقط رهگذر بودند وعابر

و هیچ کس نمی دانست

کودکی های یک نفر زیر آوار فقر و زیر قدم های بی تفاوت آن ها

دارد له می شود .........................................

_________________________

 

پ.ن : آی آدم ها به کجا چنین شتابان

                                شاید در پس نگاه شما لبخندی جان بگیرد .

 

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ